صدای سنندج، نوید آزادی

( کاریکاتور نوشت )
 پیروزی پشت پیروزی اما سخت و پرمخاطره.
با جان هایمان با آنها دست و پنجه نرم می کنیم. با اعتصاب های غذای زندانیان. با اعدام های سیاسی پرسرعت و بدون محاکمه. با ترورهای کور. با انفرادی ها و ... .
هر محاکمه، هر دستگیری و هر اعدام را تسکین دردهایشان می دانند که شاید این بار دیگر ماجرا تمام شود.
کابوس حضور سبزهای مبارز و فعال امانشان را بریده است. 
دیشب صدای سنندج را همه شنیدیم.
آنها هم شنیدند و عقب نشینی کردند. صدای سنندج از سراسر دنیا بلند شده بود ظرف ۴۸ ساعت برای جلوگیری از اعدامی دیگر. فرانسه، ایتالیا، سوئد، انگلیس،‌آمریکا و ...
پیروزی پشت پیروزی، از میان اعدام ها، از میان زندان ها، فشارها، دروغها، ترورها و ... .
مسیر دشوار و پرخطری است اما نوید آزادی می دهد این پیروزی ها.

جنبش سبز جریان دارد. کجای این سی و اندی سال سابقه داشته است مرجعی حرام بداند اعدام را در مقطعی؟ کجای این سال ها زندانبان به بیرون زندان می آید تا مردم را آرام کند و آسوده؟  کجای این سالها عدم اجرای حکم اعدام این مقدار موج شادی را در میان مردم ایجاد کرده است؟

باز نخواهند نشست و باز نخواهیم نشست.
ما بی سلاح، بدون سرمایه های ملی و رسانه، صدایمان بلندتر از آنهاست. اندکند و حاکم، و ما بسیاریم و صبور و مقاوم.
جنبش سبز جریانی توقف-ناپذیر را در خود خلق کرده است. باید جریان را هموارتر و همراهان را بیشتر کرد.  


سبز شدن سایت خامنه ای و حذف شدن خمینی

یادداشت مسیح علی نژاد بر آخرین پست و نظرهای خوانندگان را از این صفحه مرور کنید.


حذف به سبک نرم برای بقا

این سالها و بویژه این روزها، کلیشه ها شده اند ابزارهای بقای حکومتی. اسلام علوی، امام خمینی، شهدا و ...
در فشرده افشاشدن های روزهای بعد از انتخابات این ابزارها باز هم بکار گرفته شدند و روزی شد روزه خواری در روز قدس، دگر روز عکس امام آتش گرفت و بعد هم عاشورا... اما آنچه آرام آرام و بی صدا انجام شد بلوکه شدن همان ارزشهای مطرح شده ی روزهای ابتدایی انقلاب و پدید آمده در طی این ۳۰ سال، برای بقا بوده است. بشکلی نرم، کم کم عکسهای خندان امام در کتاب ها و خیابان ها یا به اخم و ترس جای خود دادند و یا عکس های رهبر جدید هیبتی نو.
هر رهبر و حکومتی خود را تبلیغ می کند و برای بودن تلاش و این طبیعی است. اما برای ماندن بهره جستن و چنگ زدن به همه ی چیزها و باور نداشتنشان موضوعی دیگر است.نشانش تمام شدن مایه گذاری کلیشه های رسمی است و دست به دامان کوروش و تمدن ایران شدن است.
عکسهای زیر را ببنید که برداشتهایی از سایت رهبر (www.leader.ir) از نزدیک به ۶ سال پیش است تا به امروز که خنده های رهبر پیشین محو می شود کم کم و در سالهای آخر دیگر حذف می شود و جای خود تنها به یک نفر می دهد و آنهم با زمینه ای سبز. این نمونه ایست از آنچه بواسطه تفکر و اندیشه حکمرانان در حال وقوع بوده است در این سالها و شدتش در این روزها. آنچه توانستند به تندی، و آنچه آسان نبوده است حذفشان، به نرمی. همان می شود که این روزها نام های دیگر را نیز پس می زنند و هر یک را به نامی. یکی فتنه، یکی بی بصیرت و آنها که آسان تر است، محارب و مخل امنیت حاکمان (ملی سابق). دایره ی خودی ها دایم در حال حذف های نرم و سخت است برای بقا.





دیگر نامی برایشان نمانده است


ابتدا میدان انقلاب و بعد هم آزادی و حالا اتوبان همت و باکری...
دیگر باید نام تمام خیابان ها و مدرسه ها و دانشگاه ها را نیز عوض کنند...منتظری، طالقانی، بهشتی، دستغیب، رجایی ... دیگر نام هیچ نقطه ای در شهر با آنها همراه نیست... و بزودی مطهری، باهنر و ...
اینها غیر از آنانیست که نامشان بر خیابان ها و دانشگاه ها و مدارس نهاده نشد و یا نشده است...
اگر می توانستند همه ی نامهارا عوض می کردند و... نامهایی ناماندگار بر آنها می نهادند...
این نام ها، نام های همین سی سال اخیر است. نام های همین سی سال را نیز بر نتافتند. دایره ی خودی هایشان بقدری در حال کوچک شدن است که سبزها می توانند مدتی به کناری باشند و نظاره گر نام کشی ها در میان دولت و مجلس و قوه قضا و صدا و سیما و ... باشند. می خواهند همه خیابان ها و مدرسه ها و دانشگاه و اتوبان ها را به یک نام صدا زنند. از این همه نام پریشانند. دور نیست به کوچک ترین اندازه این دایره خودی هایشان رسیدن. روزی که هیچ نامی برایشان باقی نمانده است.
این ها تنها نامهای همین سی سال است که به اسمشان، بسیار نمایشها بر روی پرده ها بردند و می برند و نامهای دیگر مبارزان و تلاشگران انقلاب را که فرصت نهاده شدن نامشان بر نقاطی از شهر فراهم نشد را سالها پیش از دست داده اند. انقلاب و آرمانهایی که اینان از آن دم می زنند دیگر آن پشتیبانان  و مبارزان دیروز و امروز را با خود به همراه ندارد. یک نام را برای همه ی شهر و نقطه هایش می خواهند و اما تاریخ نمونه ای ماندگار از این نام گزاری ها به یاد ندارد. این روزها، هیچ خیابان و میدانی را در شهر با خود همراه ندارند...


خودسر یا عوامل حاکمیت؟

سپاه حمله به خانه کروبی را محکوم و خود را از آن مبرا دانسته است. این بیانیه به تنهایی نشان از ناموفق بودن هر آنچه درسناریوی حمله به خانه کروبی طراحی شده بود را دارد.
پیشتر هم حمله هایی به خانه های دیگر معترضان از جمله آیت الله صانعی و دستغیب صورت گرفته بود که سپاه بیانیه ای برای آن و محکومیتش نداده بود. رویدادهای بسیاری در این یکساله اخیرِ بعد از انتخابات به وقوع پیوسته است و سپاه و فرماندهانش خود را از آن پاکسازی نکرده و آن را به خودسر ها حواله نداده بودند. خودسر هایی که نزدیک به پنج روز به کارشان ادامه می دهند و پلیس و نیروهای انتظامی نه تنها اقدامی برای جلوگیری از آنها انجام نمی دهند بلکه عملن به پوششی حفاظتی برای آن نیروهای به اصطلاح خودسر تبدیل می شوند. خودسرهایی که سلاح دارند و گاز اشک آور. خودسرهایی که تخریب می کنند و تیراندازی. خودسرهایی که شعار می نویسند و خود را حامی رهبر می دانند.
حتی اگر بپذیریم که عده ای این کار را خودسرانه کردند تا اگر بعد از عدم تجمع و حضور سبزها در روز قدس، عده ای درون خود را مجاب به دستگیری کروبی و احتمالا بعد تر موسوی کنند، باز هم همراهی همان عده ی هنوز ناموافق با دستگیری را بواسطه سکوتشان را با خود داشتند. چرا که دو روز قبل از به اوج رسیدن حمله ها، فاطمه کروبی به آقای خامنه ای نامه ای سرگشاده می نویسد و وی را رسما در جریان می گذارد  و باز هم بیت رهبر و همراهانش سکوت می کنند و حتی سپاه هم هیچکس را از ادامه محاصره منع نمی کند.

طرح برنامه ریزی شده ی حمله به خانه کروبی شکست خورد و رسانه های حامی دولت که خاموش بودند آن را پس از دو روز، شایعه خواندند و رسانه هایی همچون تابناک و عصر ایران هم پس از دو روز تاخیر، آن را نقض صریح دستورات رهبری دانستند!
حال خودسری را چگونه تعریف کنیم؟ خودسری تخریب و تیراندازی است؟ آستانه اش تا به کجاست؟ خودسری فحاشی و عربده کشی خیابانی است؟ داشتن سلاح و بی سیم و ادوات نظامی جزء کدام یک از انواع خودسری هاست که هیچ پیگردی هم شاملش نیست؟ این طرحهای جمع آوری اراذل و اوباش و عربده کشان خیابانی و یا طرح جمع آوری سلاح های سرد شامل این افراد به قول سپاه خودسر نمی شود؟ چگونه است که ریگی را به گفته خودشان و به همت سربازان گمنام امام زمان، روی مرزهای هوایی ایران ردیابی و دستگیر می کنند و اما این نیروها را که عکس و فیلم و آثارشان موجود است و در میان خانه های ایرانی در حال رد و بدل است، بی هیچ پیگردی قانونی فقط خودسر می خوانند؟ این سرحدِ نامیدن خودسری تا به کجاست؟ در حد تخریب خانه است یا پرتاب گاز اشک آور؟ یا در حد کشتن مردم معترض در خیابان هم قابل قبول است؟ تا کدامین حرکت و رفتار مشمول خودسر نامیدن است و قاتل و جانی و اوباش و مزاحم و مردم آزار نمی باشد؟ یعنی می تواند تر کاری را از این افراد انتظار داشت و بی هیچ برخوردی تنها خودسر نامیدشان؟
همین تجمعِ بدون سلاح و شعار و خشونت را برای معترضهای به انتخابات پذیرا نیستند و انتظار دارند مردمِ آگاه ترِ امروزِ ایران بپذیرند که اینان که تنها خودسر نامیده می شوند و هیچ تنبیه و تذکر و مجازاتی شامل حالشان نیست، با این مقدار امکانات و تجهیزات نظامی، همراه و دستور گیرنده از سوی حاکمیت نیستند.   
این حمله ها و رفتارهای خشن، ناشی از همان فرهنگ لمپنیسمی و تفکر تمامی خواه است که در عیان، حرفها و ادبیات دولت مردان را شامل می شود و در رسانه هایشان با افتخار پخش می شود و در خفا همان است که آثارش در در و دیوار خانه کروبی، در روزهای اعتراض با کشتار و ضرب و جرح و در زندان ها و بازداشتگاه های غیرقانونی با شکنجه، فحاشی، توهین و تجاوز جلوه می کند.
آیا می توانند سبزها و معترضین به انتخابات کمی خودسری کنند و با سکوت و ضمانت آزار نرساندن به مردم و اطرافیان در جایی مثلا کنار بیت رهبری فقط و فقط تجمع کنند؟ نه در و دیوار بیت را تخریب کنند و نه شعاری دهند و نه تیر اندازی کنند!‌ فقط با سکوت اعتراض کنند. آیا امکان دارد؟ آیا ضمانتی هست که در چنین تجمعی افرادی خودسرتر ناگهان به تجمع حمله نکنند؟ یا ناگهان معترضین توسط افراد خودسرتر کشته نشوند؟
چرا سابقه رفتارهای اینچنین خشونت آمیز از سوی مردم وجود ندارد و باز هم دستگیر می شوند و کشته می دهند و به زندان می افتند و اما تا به حال سابقه نداشته است که این نیروهای به گفته سپاه خودسر تا به حال نه دستگیر شده اند و نه حتی از سوی مخالفین شان کشته و یا شکنجه شده اند!

این مردم از کجای رویداد ها و رفتارها باید تشخیص دهند که کدامیک خودسری بوده است و کدامیک دستوری و همراهی با آنچه حاکمیت می خواهد؟
چه نکو خواهد بود که سپاه نسبت به کل وقایع این یکساله، لیستی از خودسری ها و غیرخودسری ها را اعلام کند و یک بار مردم را روشن و آگاه سازند که اگر روزی در جایی عده ای را با سلاح و بی سیم و گاز اشک آور و ماشین و موتور های یک شکل دیدند آیا با آنها همراهی کنند و آنها هم شعار دهند و یا به آنها تذکر دهند و امید داشته باشند به پیگیری مثلا ارگان سپاه، برای برخورد و جمع نمودن خودسرها ...
آيا این خودسری امری قبیح است و یا پذیرفته شده؟ آیا در ارگان ها و نهادهای اطلاعاتی و امنیتی آنقدر پریشانی و بلبشوی تصمیم گیری و اقدام وجود دارد که ۵ روز متوجه اقدامی خودسرانه از سوی نیروهای خود و یا دیگر نهادها که دارای ادوات نظامی هستند نشده اند؟ آنهم در مورد کروبی که خود، خانواده و تا چند لایه نزدیکان و اطرافیانشان تحت کنترل و شنود قرار دارند؟ آیا حقیقتا سپاه و بسیجِ همیشه در صحنه، در جریان اتفاق های این چند روز نبودند که جلوی این خودسری که به ذات مفهومش مورد پسند و تایید عام و خاص نیست را بگیرند؟
این ها خودسر بودند و عوامل حکومت؟ یا تنها خودسر بودند، اما عوامل و دست نشانده بیگانه نبودند؟ آیا هزینه این آمد و شد و تجهیزاتشان را حکومت می دهد یا بیگانگان؟ آیا آن تیرها که از تفنگهایشان شلیک می شود را بصورت قاچاق وارد کرده اند و استفاده می کنند و یا جزء اموال ارگان ها و نهادهای نظامی و امنیتی است که نیاز هم به پاسخگویی به مافوق هایشان ندارند؟

این ها اگر سبز بودند و معترض و مسالمت جو، بی شک پولی از بیگانه گرفته بودند و به تمام سازمان ها و نهادها و دول بیگانه وابسته بودند و امروز یا بازداشت بودند و یا کشته و ... و اگر به زعم سپاه خودسر باشند همان خودسر می مانند چرا که قرار نیست با انگی و برچسبی از خودسریشان بازایستند...


مراسمی برای یک پدر و نه پسر


مراسم سالگرد محسن روح الامینی چه در سال گذشته و چه امسال بیشتر برای پدرش برگزار شد تا فرزند به قتل رسیده. عرف است تا در مراسم هایی مشابه از فرد فوت شده می گویند و علایق و حرفها و اعتقاداتش. مگر نه اینکه محسن روح الامینی سبز بود؟ مگر نه اینکه برای اعتراض به بازپس گرفتن رایش به کهریزک برده شد و بعد هم کشته؟
هرچند منطقی است که او دیگر رفته است و پدر مانده با دوستان و اعتقادات خودش و اوست که باید تسکین یابد از سوی همراهان خودش و ستادی که همراهی می کرد و نه ستادی که فرزندش در آن فعالیت می کرد. محسن رضایی باید بیاید و نه میر حسین موسوی! در این مراسم از آنچه او برایش کشته شده بود خبری نبود و شاید منطقا نیز پدری خودخواه و نظام پسند باید آرام یابد تا پسری کشته شده. او راه خودش را ادامه می دهد و نه پسر را، که شواهد چنین گواه می دهد. در این میان داستان محسن روح الامینی منتفی شده است! اینکه در راه چه کشته شد برای پدرش هیچ نیست و چگونه و بدست چه کسانی کشته شدنش را هدف کرده است برای فهمیدن.

معامله کرده است پدر در نبود پسر با نظامِ مسوولِ کشته شدن فرزند، که مهم نیست برای چه اعتراضی و چه حرفی کشته شده و از چه حمایت می کرده است. پدر فراموش کرده است هدف پسر را و نظام هم، و هر دو همراه تنها قاتلین را به روش خود و کمتر لطمه زننده پیگیرند و نه آمرین و دلیل قتل ها را که منافع هر دو نهفته در اینست. 


نقدی بر سایت جرس

در حالی که سایت تاثیر گذار و پرتلاش جرس کوچکترین رویدادی را پیرامون رهبران جنبش سبز منتشر می سازد اما به تازگی مصاحبه ای را که سایت روز با زهرا رهنورد (اینجا) انجام داده بود را (در بخش اصلی سایت) انتشار نداده و نسبت به بخشی از آن نیز اصلاحیه ای (اینجا) را برای سایت روز فرستاده است.
نقد حاضر از آنجا قوت می یابد که رویکردها، یادداشت ها و مطالب سایت جرس جهت خاصی را به ذهن ها متبادر می سازد که همسو با حرفها و یادداشت های گرداندگان آن می باشد. سایت جرس برعکس نامش که راه سبز را پیش رویش قرار داده است نقدی را بر نمی تابد و گواهش انتشار نیافتن نقدهایی است که بعضا در سایتهای دیگر درباره شان منتشر می گردد و یا حتی به دستشان می رسد و این در حالیست که خود جنبش نیازمند نقد است و این همان چیزی است که زهرا رهنورد در آخرین مصاحبه اش به آن اشاره نموده و البته در سایت جرس نیامده است.
به نظر حلقه تصمیم گیران سایت جرس که به مانند دیگر رسانه های سبز بخشی از فرآیند آگاهی رسانی جنبش را بر دوش دارند وسعت نظری به اندازه رهبران جنبش ندارند و سلیقه مداری و محدود اندیشی، خطراتی اند که آینده سایت و مسوولین آن را تهدید می کنند. آنجا که موسوی و کروبی و رهنورد سعی در جذب بیشینه افکار و اندیشه ها را در مسیر جنبش سبز دارند (البته تا اینجای مسیر)،‌ اما سایت جرس بیشتر اصلاح طلبان داخل و خارج را پوشش می دهد و در اندک مواردی نیز افرادی همچون فرخ نگهدار که این رویکرد نسبت به حرفهای زهرا رهنورد که تنها مجاهدین را در دایره سبزها ندانسته است نسبت کمتری از سبزها را پوشش می دهد.
رویکرد عمومی جرس برعکس آنچه اعلام می دارد: ''اصل اطلاع رسانی آزاد و ایجاد فرصت برای بیان دیدگاههای متفاوت'' با سبکی که در انتشار خبرها و رویدادها دارد در تناقضی جدی است. به نظر می رسد بیشتر از آنکه سایت جرس در راستای مسیر اعلامی خود یعنی اطلاع رسانی و بیان دیدگاه های متفاوت گام بردارد، هم راستا بودن نوشته ها و خبرها با افکار و نظرات گردانندگان آن را مدنظر دارد که این به تنهایی ایرادی ندارد مشروط به آنکه راستای اعلامی خود را تغییر داده و مسیری نو بر اساس نظریات و تحلیلهای مسوولین آن که لزوما با حرفها و نظرات رهبران جنبش سبز همسویی ندارد اعلام گردد.
 درک و تحلیل شرایط حال حاضر ایران و همراهان جنبش سبز نکته ای است که همواره باید پیشروی مان قرار گیرد و همیشه به یاد بیاوریم که اتفاق و فرصتی تاریخی برای ایران بوده است که در اعتراض به نتایج انتخابات سال گذشته، اصلاح طلب، کمونیست، سلطنت طلب و مذهبی و غیر مذهبی را گرد هم آورد و این همان چیزی است که شاید حتی اشاره مستقیم به آن برای رهبران سبز در داخل کشور آسان نباشد و همان شود که زهرا رهنورد همه را سبز داند جز مجاهدین و موسوی هر که را از حق و قانون دفاع کند را سبز می داند و سایت جرس مطالبی مشابه همین پاراگراف آخر را نیز سانسور می کند که شاید از اتهاماتی از سوی برنامه ۲۰.۳۰ و جمهوری اسلامی به دور باشد... . پذیرش افکار و عقاید مختلف در جرس شاید باید از انتخاباتی نمودن تیم مدیریتی آن و یا پذیرش افرادی جدید در آن آغاز شود که فرهنگ پذیرش نظرات حتی مخالف با جرس نیز مشق شود.


پ. ن: 
(۱) این وبلاگ در این نقد تنها سعی داشته است که نگاهی واقع بینانه را نسبت به موضوع مورد اشاره اش درباره سایت جرس داشته باشد و آمادگی دارد هرگونه نظر و نقدی در این رابطه را انعکاس دهد. وبلاگ در نظر ندراد تلاش و تاثیر بسزای این سایت را نادیده بگیرد و مطلب بالا تنها شاید زنگی است که باید برای گردانندگان سایت جرس به صدا در آید. 
(۲) متن حاضر برای سردبیر سایت جرس نیز ارسال خواهد شد. به نظر همچون گذشته این مطلب نیز در سایت مورد اشاره انتشار نیابد که این موضوع، نقد را منتفی نساخته و هر رسانه ای مخاطبین خود را دارد.  
(۳) سایت جرس هیچگونه مانوری در باب این آخرین مصاحبه زهرا رهنورد نداده است و تنها آن را در بخش کمتر مورد توجه سایت (بخش مهمان) انتشار داده است و حال آنکه به آن نقد نیز داشته است. این نوع توجه به مصاحبه بهانه ای شد برای نقد بر رویکرد عمومی سایت جرس. 


گرمای هوا، بهانه ای تازه


به عکس بالا حرفهای مدیرعامل سازمان هواشناسی (اینجا) را نیز بیفزایید. روزهای بعد از دو روزِ تعطیل اعلام شده توسط دولت، گرم تر خواهند بود و هواشناسی هم حتی برای آن روزهای گرمتر هیچ وضعیت خاصی را اعلام نکرده است. این بار نیز همانند آن دو روز تعطیلی پیشینی که دولت به بهانه حضور سران چند کشور برپا ساخته بود، تصمیم چندبار تغییر کرد و حتی این بار که مجلس نیز جزء تعطیل شدگان بود خود را در همسویی با دولت تعطیل دانست (اینجا) و برقراری جلساتش را نیز برنتافت و شاید به نوعی مخالفتش را با تصمیم دولت ابراز داشت. 
اما طنزهای تلخی در این تعطیلی عجیب اینباره نهفته است; 

* این تعطیلی ها در حالی اعلام شده است
  • که پیش از این بحث و حرفی درباره اش در رسانه های حتی حامی دولت در میان نبود.
  • که شهرهای جنوبی کشور روزهاست که گرمای هوایی با دمای بیشتری را سپری می کنند و تعطیلی ای در کار نبوده است
  • که هیچ هشداری از نهادهای مسوول از جمله سازمان هواشناسی و احیانا نهادهای پزشکی در میان نمی باشد!
* این تعطیلی ها تنها کارمندان دولتی را که بیشتر در فضاهای بسته و پشت میزهایشان کار می کنند را شامل شده است و کارگران را نادیده گرفته است (اینجا)(و اینجا).
*در وب سایت سازمان هواشناسی کشور، پیش بینی هوای روزها آتی تهران در دسترس نمی باشد و شاید یادشان رفته است در لینکی دیگر در همین سایت (اینجا) پیش بینی سه روزه هوای تهران بصورت یک فایل در اختیار می باشد! 
در سایت هواشناسی پیش بینی دمای هوای روزهای بعدی موجود نمی باشد! (اینجا)

عجیب است! این تعطیلی ها عجیب است! آن هم در حالی که بعد از جمعه ۱۸ ام تیر امسال که اولین روز که دانشگاه ها باز می باشند یکشنبه است و اطلاعیه هایی (اینجا) برای اعتصابهای بازاریان برای روزهای بعد از شنبه ی تعطیل منتشر شده است. دولت فریب مدار را مردم باوری ندارند و در هیچ خاطره ای نیست که برای مردم گامی برداشته باشند به خصوص در این یک سال و حال با تعطیلی های نابهنگام و بدون توجیه، مردم را مدنظر قرار داده اند؟ عجیب است.


استفاده از مردم; اینبار عدالت اقتصادی

                        عکس های رسیده از سطح شهر که مردم را تشویق به داشتن حس تعهد اجتماعی می کند 

حس 'تعهد اجتماعی'، 'عدالت اقتصادی' و سال گذشته در هنگامه انتخابات 'عدالت اجتماعی' و 'سیاسی'. 
آنجا که باید مالیاتی داد و رایی در صندوق انداخت و یا مشتی بر دهان این و آن کوبید، این کلمات برای حکمرانانمان حیاتی می شوند و حضور پرشکوه مردم اجتناب ناپذیر و ضروری. اما وای بر آن روزی که پرسش شود این مالیات ها چه می شود و آن رای ها چه! دیگر آنگاه مردمی در کار نیست. 'مردم' تمام می شود و منافق و محارب و بیگانه و وابسته پا به عرصه می گزارد. به فرهنگی تبدیل شده است برایشان: 'هر که با ما نیست برماست'.
                      عکس های رسیده از سطح شهر که مردم را تشویق به داشتن حس تعهد اجتماعی می کند

عدالت آن چیزی نیست که برای منافع جناحی و تداوم و استمرار قدرت و برای بازه ی زمانی کوتاهی معنی یابد و پس از آن به فراموشی سپرده شود تا رویدادی دیگر. 
آيا دیده اید پوستر و تبلیغی را که سخن از عدالت به میان آورد برای مردم و بی نیاز از آنها باشد، به پشتوانه رای ها و مالیات های پیشین؟ 
آيا دیده اید عدالتی را که حکمرانان به پشتوانه ی قدرت و مالیاتی که مردم بدانها عطا کرده اند، بی منت و برای خود مردم جاری گردانند؟
آيا دیده اید جایی پس از ۳۱ تیر یا ۲۲ خرداد (و یا هر انتخابات دیگری)، پوستری و یا برنامه ای را در صدا و سیمای ضد ملی که از تبعات آن رای و مالیات حرفی به میان آورد؟ که مالیاتها مثلا در فلان جا و برای مردم و نه دولت و قدرت هزینه شده است و رای گیرنده ها نیز مسوولانه مردم را مدنظر دارند و امور آنها را پیگیری می کنند و برای آنها ماهیت یافته اند؟ 
یک نمونه پوستر در اختیار نیست که اشاره کند که مالیات های مردم در این راه و در آن مسیر هزینه شده است! هیچ پوستری در دسترس نیست که بعد از انتخابات به آن بزرگی در سطح خیابان ها و اتوبان ها نصب شده باشد که بگوید رای دهنده عزیز که برای گسترش مردمسالاری و عدالت اجتماعی و سیاسی که پیشتر با این کلمات فراخوانده بودیمتان به پای صندوق ها، فلان وعده را در بسار تاریخ عملی کرده ایم و فلان کار ها را نیز بزودی ... . نه! هیچ پوستری در هیچ آرشیوی نیست که به غیر از روزهای نیاز حکومت بر پا شوند و مردم را به رسمیت شناسند.
استفاده ابزاری حکومت از مردم، در این سال ها بشکلی قبیحانه در میانشان نهادینه شده است در دو عرصه: سیاست و اقتصاد. چرا که آنجا که همین مردم موقتا فهیم و متعهد (به زعم حاکمیت) دیگر تاریخ مصرفشان به پایان می رسد شعور و درک لازم را ندارند و به حجاب و به طرح های گوناگون محکوم می شوند و این ها به غیر از زمان هایی است که از رای و مالیاتشان پرسش می کنند.  


عوام فریبی و هنرمندان



پارسال بود. روزهای عوام فریبی. در یکی از نمایشهایی که داشت به سریالی تبدیل می شد در روزهای انتهایی شهریورماه ۸۸ هنرمندانی گرد آیت الله خامنه ای آمدند (یا گرد آورده شدند) (اینجا). یکی شان فریدون جیرانی بود. همان زمان و با همین عکس (بالا) خواستم تا متنی برایش بنویسم که فشردگی حوادث آن روزها فرصت نداد.

آن روز دیگرانی نیز آمده بودند. که در پشت آقا نماز هم خواندند. سالهای بعد و در دوران بازنشستگیشان خواهیم شنید حقایق چنین گردهم آیی هایی را که به زور بوده است و یا دلخواه. بی منافع نیستند برخی شان و برخی تحت فشار. 
شاید گافی در میان بوده است و بر مبنایش فشاری. اما هر چه که بوده، روزها، ماه ها و سالهای پیش از بلوکه کردن انتخابات به یاد کسی نیست و در خبر و روزنامه و سایتی، که چنین از هنرپیشه تا افشین قطبی و ... برای رهبرشان به بیت برند و نمایشی را برپا دارند. بعضی ذاتا متمایل به منافع و قدرتند و کارآگاه علوی شاید از آن دست باشد. اما منتظریم برای بازخوانی خاطرات اینان که در آن روزها که مردم سبز و معترض خون می دیدند و درد، اینان با که همراهی می کردند و برای چه به استقبال حرفهای کسی می رفتند که هم او فرمان داده بود به مرگ مردم را.
بسیار سایت ها و پیامها و پوسترها، تحریم شان را فریاد زدند که اینان هنرمندان مردم و همراه نیستند، اما امسال نیز آمدند (اینجا). سریال فاصله ها،‌ کارآگاه علوی، حمید لولایی، افسانه بایگان، شریفی نیا و باز هم فریدون جیرانی. آخری،‌ از چپ چپ، به راست زده است این روزها. از آن روز که در فیلم آب و آتش به همفکران پیشین خود فحاشی کرد و این روزها هم که بسیار تلاش دارد "نود فیلمی" را خلق کند که او هم همچون صالح علا مردمی بودن را برای چاشنی و موفقیت کارش کم دارد.

شاید باید فیلم این دیدار را نیز مرور کنید تا بی توجهی آقا و اتش برخی برای آغوش و بوسه بر دست و صورت را با شگفتی نظاره گر باشید.
عزت الله انتظامی، گلشیفته فراهانی، لیلی رشیدی، بیضایی، مسعود کیارستمی (البته دیرهنگام)،‌ بهمن قبادی، رخشان بنی اعتماد، جعفر پناهی و ... با آنکه در روزهای خطر، انتظاری نیست اما شجاعت و شهامت خرج کردند تا هنر را نه برای حکومت که برای مردم باقی گزارند. 


عکسهایی از ۱۸ تیر ۷۸

برگرفته از سایت شعله خشم


سهراب و ۲۵ خرداد


سال پیش امروزش سهراب اعرابی و بسیاری دیگر کشته شده اند. ۲۵ خرداد سال ۱۳۸۸. همان روز که بیشمار مردم معترض به خیابان ها آمدند و شعار سکوت سر دادند و باز هم گلوله و خون را پاسخ دیدند.

حرفهایش آن زمان که موسوی و رهنورد به دیدنش رفته بودند را اینجا و اینجا ببینید. حرفهایی که تلخ و دردناک ترش را هنگام خاکسپاری سهراب به زبان می آورد.


اینجا نیز فیلمی است از مادر و فرزند در راهپیمایی، پیش از کشته شدن سهراب.

۲۶ روز، مادر سرگردان بود تا بیابد فرزندش را. هنوز هم پیگیر است. می خواهد بداند (اینجا) سهرابش ۲۵ تا ۲۹ خرداد کجا بوده است و چه بر او رفته است. مادر سهراب ایستاده و پیگیر است. در همان روزهای نخستین پس از مرگ نیز باز هم این شیرزن پیگیر بود و به شورای شهر تهران رفت (اینجا و اینجا) و باز ره به جایی نبرده بود که دور از ذهن هم نبود و امروز پس از یکسال تصمیم دارد به هر قیمتی و حتی اگر تنها باشد به مزار سهراب رود (اینجا)...

هنگام ورود موسوی به خانه سهراب، مردم سرود کوهستان را سر می دادند و در آن لحظه سبزمردی فریاد زد به سلامتی رییس جمهور ایران جناب آقای موسوی ...

سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون
کوهها لاله زارن، لاله‌ها بيدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو ميکارن
توی کوهستون، دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم داره مياره
توی سينه‌اش جان جان جان
يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره
سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون
لبش خنده نور
دلش شعله شور
صداش چشمه و يادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون، دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم داره مياره
توی سينه‌اش جان جان جان
يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره


جعل، دروغ و عوام فریبی برای ندا

راه فرار را به شکلی گذرا یافته اند. جعل، دروغ و عوام فریبی ابزارهایی هستند نهادینه شده برای پیشبرد اهدافشان و البته اهدافی جهت گذر از شرایط فعلی شان.

اینجا فیلمی را نشان می دهد از زاویه ای دیگر و اینکه ندا در همان خیابان جان داده است. این فیلم توسط موبایلی گرفته شده است و امروز منتشر شده و به دلیل دلخراش بودنش سایت یوتیوب آن را حذف کرده است (اینجا).
اما اینجا نیز فیلمی را نشان می دهد که به سفارش جمهوری اسلامی ساخته شده است و جمعه  ۱۲ خرداد از صدا و سیمای ضد ملی ایران پخش شده است. در اینجا شرحی از محتوای فیلم ارائه شده است.
به این گزارش بایستی افزود که خانم کارگردان مستند سفارشی تقاطع، چگونه توانسته است مجوز این مصاحبه ها و نیز حضورش در مکان هایی را که بسادگی آن هم برای موضوع کشته شدن ندا، نمی توان به آنها دسترسی داشت، بدست آورد؟ 
و نکته مهمتر اینکه یک مستند ساز به چیزهایی بر اساس فیلمش رسیده است که پلیس و نیروهای امنیتی تا به امروز به این یافته های پلیسی نرسیده اند! پس از آنکه پلیس و خبرگزاری های گوناگون حامی دولت،‌ افراد مختلفی از منافقین و پزشک حاضر در محل تا بی بی سی و ... قاتل و دست اندرکار این فاجعه اعلام کرده بودند، این بار این کارگردان غیر ایرانی به این نتیجه رسیده است که زنی منافق قاتل بوده است و ...، یافته ای جدید که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی ما تا قبل از پخش فیلم دست نیافته بودند. هر آنکس که پیش از این در اختیار و احیانا تحت فشار نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بوده است، در این فیلم نقش آفرینی کرده است.
و شاید این شاهدی بر ارتباط و سفارش فیلم از سوی همین نیرو ها باشد.

راه ضربه خوردنشان که همان آگاهی رسانی و افشاگری از جانب فیلم ها، عکسها و اینترنت است را درک کرده اند، اما هنوز به مانند صندوق های رای گیری و تظاهرات های خیابانی که در بازه هایی به تصرف خود در آورده اند، موفق به دست یابی به ضدش نشده اند.
و همچنان ندا و شهادتش به مانند پتکی است که تا به حال نتوانسته اند از زیر ضربات داخلی و خارجی آن در امان باشند...


راه می رویم بدون مجوز

راه که می توانیم برویم.
ترافیک که می توان ایجاد کرد.
راه می رویم در میدان های اصلی و در خیابان ها.
تجمعی هم نمی کنیم چون تنها کافیست نیروهای بسیج و گارد و امنیتی را به خیابان ها بکشانیم. چرا؟
چون به آنها که گفتند: 'دیگر موضوع انتخابات تمام شده است'... بگوییم: که آقایان تمام نشده است.
باید به شکلی مدنی و همانطور که موسوی و کروبی گفتند: راهی کم هزینه تر و خلاقانه تر، را برای اعتراض برگزینیم.
فقط کافیست آنها را به خیابان ها بکشانیم تا باز هم حضورمان را فریاد بزنیم.
به خیابان ها می آییم اما نه برای راهپیمایی به معنی مرسومش. تنها سطح خیابان را شلوغ و پر جمعیت اما بی هدف جلوه می دهیم.
ساده و بدون علامتی و نمادی و پلاکاردی.
فقط می آییم و راه می رویم.
همراه با خانواده.
چون حق داریم در خیابان های شهرمان بدون دریافت هیچگونه مجوزی فقط راه برویم.
می خواهیم دوباره انرژی بگیریم و یکدیگر را چشم در چشم امید دهیم آن زمان که از کنار یکدیگر عبور می کنیم.
شنبه، از ساعت ۴ بعداز ظهر می توانیم  بی هیچ علامتی فقط راه برویم.
شاید روزهای بعدی نیز آمدیم. هر روز به خیابان ها می کشانیمشان و فیلم ها و عکسهایی از تا دندان مسلح بودنشان و ترسشان از سبزها را به جهانیان نشان می دهیم و بلندتر از پیش می گوییم:
اعتراض تمام نشده است...

* این نگاشته تنها یک پیشنهاد است.



کاری حرفه ای انجام شد. مسعود بهنود در وبلاگش تحلیلی را بیان داشته بود (اینجا) در واکنش به عکسی که بسیار هم عجیب می نمود و پس از اندی مبنای تحلیلش را نادرست دانست و این را نیز در وبلاگش اعلام داشت (اینجا).
اما آنها که باید اغتشاش سایبری به راه می انداختند کار خود می کنند(اینجا). دریغ که روزانه بسیار خبرهای نادرست و بی منبع و بر پایه ی توهم را منتشر می کنند ولی شهامتی مطبوعاتی-مدنی برای تکذیب و یا تصحیح آن ها ندارند.

اما آنروز عکس های عجیب کم نبودند.




بارهای پیشین که درخواست راهپیمایی را دریافت می کردند توجهی نشان نمی دادند و این بار میل آن دارند که به بهانه ای آن را غیرقانونی بدانند (اینجا) و بگویند بر اساس قانون اساسی راهپیمایی را بر خلاف مبانی اسلام می دانیم.
  • مجوزی در کار نیست چون آیت الله خامنه ای و همراهانش بارها و به ویژه ۹ ام دیماه ۸۸، پایفشاردند که قصه انتخابات تمام شده است.
  • مجوزی در کار نیست چون هزاران نفر آسیب دیده ی مالی و جانی و ده ها میلیون نفر توهین شده اند و برای اعتراض خواهند آمد. 
  • مجوزی در کار نیست چون واهمه دارند به روزهای بعدی کشانده شود. 
  • مجوزی در کار نیست چون در بوق و کرنا کرده اند که چشم فتنه را کور کرده اند.
  • مجوزی در کار نیست چون فیلمها و عکسهای ارسالی روزهای جدید اعتراض را سخت بتوانند برای جهانیان شرح دهند. 
...
مجوزی در کار نیست چون بنیان هوشیاری و اندیشمندی در یکسال گذشته و به ویژه پس از بیانیه ۱۷ ام موسوی و راهکارها و اتمام حجت هایش، از حاکمیت استبدادی ایران به شکلی کامل رخت بر بسته است و سابقه ای از درایت رویت نشده است.
نیک می دانند که هر عقب گردی را باخته اند و راه پیشروی را نیز تندش برگزیده اند که آن هم باختی است اما با فرصتی بیشتر برای بقا. ۲۲ خرداد برگزار می شود و می گذرد. ۲۵ خرداد می آید و ۱۸ تیر و ... و بعد سال بعدش و این مبارزه تا پیروزی ادامه دارد و البته که تمام مسیر از راه راهپیمایی عبور نخواهد کرد.



نقدی به بهانه یک کاریکاتور

همواره درک و تحلیل وقایع سیاسی و اجتماعی داخل کشور، به پدیده ای دشوار و بعضا دست نیافتنی برای بخشی از فعالین و سیاسیون خارج از کشور تبدیل شده است.
انتخابات سال ۸۸، جزء معدود دفعاتی بود که توانست به همت و تلاش ناخواسته حکمرانان، چه در دوران تبلیغات انتخاباتی و چه در رویدادهای پس از آن تا به امروز، همگرایی ویژه ای را در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور ایجاد نماید و اکثریتی از عقاید و سلایق را به گرد هم آورد. مشارکت بی بدیل اکثریت مردم ایران در انتخابات، نشان از انتخاب راهکارهای ممکن و موجود در وضعیت فعلی ایران، با توجه به تجربیات تاریخی و شرایط حاکم بر آن و نیز عدم تمایل به حرکات رادیکال و آغشته با خشونت، را دارد. همانطور که رفتاریهای اعتراضی پس از انتخابات نیز بر این خواسته مردم تاکید کرده است. خواسته ای که استقلال خود را فارغ از گرایشات سیاسی موجود در پهنه سیاسی ایران و با حداکثر اشتراکات تا به حال حفظ نموده است. این همگرایی ها نافی داشتن نظرات، عقاید و خواسته های  گروه ها و گرایشات سیاسی مختلف نیست و نخواهد بود و هر یک می بایست ضمن ابراز آنها با درک شرایط داخل ایران، بر اشتراکات پایفشرده و در جهت تقویت آنها گام بردارند، اتفاقی که بعضا و در مواردی به فراموشی سپرده می شود و در بزنگاه های مهم تاریخی رخ نیز می نمایاند.
آنچه مسلم است امروز زمان طرح مسایل و مباحث شخصی و باقی مانده از پیش به عنوان خواسته های امروز جنبش سبز نیست.  امروز زمان آن نیست که فرصت غنیمت شمارده و حرفها و نقدهایی را آنهم بر کسانی اعلام داریم که در گیر و دار مبارزاتی سخت به همراه مردم ایران هستند. آسان نیست در ایران و در شرایط دشوار امنیتی و نظامی زیستن و همچنان مقاومت و ایستادگی کردن ولی شاید آسان است در آنسوی مرزها و در شرایطی امن حرفهایی را طرح کرد که امروز جنبش به آنها درگیر نیست و شاید طرحش نیز سرکوب بیشترش را بهانه دهد.  
امروز زمان آن نیست که با توجیهاتی چون انعکاس واقعیت و حقیقت و ...، موضوعاتی را طرح نماییم که دغدغه معترضین و آسیب دیدگان انتخابات نیست. امروز زمان آن نیست که خواسته هایی را عنوان کنیم که خواسته های حداکثری را پوشش نمی دهد و البته مورد استقبال هم قرار نمی گیرد. امروز زمان تک تازی و انشعاب طلبی برای جنبش سبز نیست.
این خواسته ها و موضوعات، بعضا و بیشتر، از ایرانیان خارج از کشور و گروه ها و گرایشاتی که در زمان انتخابات نیز تحلیل درستی از شرایط و راهکارهای موجود برای ایران نداشتند، طرح شده و می شود و تاریخ و به ویژه حوادث و تحولات یکسال گذشته ایران، نشان داده است که مردم علیرغم آن تک تازی ها، طرح راهکارهای واگرایانه و تبلیغات و ترغیب ها، راه خود را از مسیر صندوق های رای هموارتر یافته اند و آنچه تا امروز بر مردم ایران رفته است نشان می دهد که راه مبارزه را نیز بدرستی برگزیده اند.
نامیدن هایی تحت عناوینی چون سبزاللهی و یا خواسته هایی چون پاسخگویی نسبت به تحولات سالهای ۶۰ شاید حرفها و اشارات درستی نیز باشد که مشکل، زمان و شرایط طرح آنهاست. آیا حقیقتا مطالبات و شعارهای امروز جنبش سبز، اینچنین حرفها و خواسته هایی است؟ آیا مشی و رفتار عاری از خشونت و نیز محکوم کردن اعدام ها از سوی موسوی و کروبی و کنشها و واکنشهای تا به امروزِ مردم محورشان، به تنهایی بخشی از سوالات و ابهامات را پاسخ نمی دهد؟ کما اینکه موسوی در آخرین حرفهایش درباره دهه ۶۰ نیز هیچکس را عاری از لغزش ندانسته و زمان بحث در اینباره را زمان مناسبی برای بهانه دادن به متحجرین نمی داند(۱). نمی توان جانبدارانه رفتار نمود و آنجا که حرفها و بیانیه ها مطلوبمان باشد و نوید اتفاقاتی دهد (۲) انتشارش دهیم و دیگران را به انجامش تشویق کنیم و اگر هم مطلوبمان نیفتاد تمسخری کنیم و نه آن هم نقدی شایسته و تامل برانگیز.
کاریکاتوری از نیک آهنگ کوثر

درک خواسته ها، نیازها و شرایط، اموری اند که تحقق آنها نیازی حیاطی برای جنبش اعتراضی ایران بشمار می آید.
پاسداشت و پشتیبانی از آنانیکه تا به امروز به ویژه در داخل، سخت ایستاده اند و حقوق پایمال شده ی مردم را فریاد می زنند، زمانی را برای بحث ها، حرفها و نقدهایی که می تواند در فرداهای پس از پیروزی طرح گردد، نمی گزارد. و این نه اینکه طرح نشوند حتی در این روزهای سخت مبارزه، اما اینها معضلات و نیازهای امروز جنبش نیستند و الویتهای مهم تری وجود دارد. 




مادران، درگیر درد و خون

سخت است. تصور و تجسم آنچه بر مادران دردمند این روزها می گذرد، سخت است. تمام آمال و آروزهایشان به درد و خون پیوند خورده است. چه برای آنهایی که کشته داده اند و چه آنهایی که این روزها اسیری و ناپدیدی دارند. این روزها بسیار می خوانیم از حرفهایی که مادران عزا دار و مادرانی که فرزندی در بند دارند. مادرانی که لب به سخن گشوده اند و از آنچه بر ایشان گذشته است حرفها گفته اند و تازه اینها آنانی هستند که تهدید و فشار را پس زنده اند دردها بازگو نموده اند، وگرنه بسیارند مادرانی که سکوت پیشه کرده اند و مرعوب شده اند و تهدید.

افشاگریهایی که این روزها این مادران کرده اند در تاریخ استبداد و جنایات ایران زمین در حال ثبت است. فجایع تلخ و جانکاهی بوقوع پیوسته است و سران و حکمرانان امروز ایران متهم اصلی آنها هستند. اتفاقاتی که در این سی سال در گوشه و کنار و در خفی و پنهان، افتاده است، نه تنها چنین گستردگی ای بلکه این سطح از آگاهی، همراهی و افشاگری را با خود همراه نداشته است. امروز فراوانند افرادی که آسیب دیده اند. آثار و تبعات آسیبها در اعضا، اقوام و دوستان هر خانواده ی آسیب دیده نفوذ کرده و خواهد کرد و گستردگی افراد آگاه و معترض بیش از زمانی شده است که اعتراض ها تنها به تقلبی بود و رای های گم شده.

حال بیشتر شده اند افرادی که معترض بودند و رایی داده بودند و امروز اما، به کشته شدن، به شکنجه، به تجاوز و به توهین هم معترضند که جنسشان با جنس اعتراض اول تفاوت بی اندازه ای دارد. آنانیکه پاسخی ندارند و نمی دهند به این مادران و خانواده هایشان، دو کار را همزمان انجام داده اندک
یکی، تاکید بر جنایتی که انجام داده اند و تقلب پیش و پس از آن و
دیگری، تعمیق و تثبیت درد و رنجی که دیگر با هیچ عذر و بهانه ای بهبودی نخواهد یافت.   
شعور و عقلی در کار نیست. آنان، حتی حامیان مادران عزادار را نیز برنتافتند و سکوتشان را بقای بیشتر خود پنداشته اند و اما تاریخ حرفهای دگر می گوید.

مادران یکسال است، بیشتر و عیان تر از سالهایی که آینده و دورنمایی برای فرزندانشان متصور نبودند،‌ زخمی شده اند و درد کشیده اند. مادرانی که خود و فرزندانشان با تمام مشقتها و سختیهای این سه دهه، رای دادند و امید آینده را داشتند. مادرانی که هر درد و داد فرزندانشان را با پوست و گوشت و استخوانشان همراهی می کردند، این روزها همراه پسر و دخترشان، تیر خورده اند، آه کشیده اند، اشک ریخته اند، اسیر شده اند و ...

لحظه شادمانی مادری از پیروزیهای فرزندی در دوره ای از زندگی اش و
قیاسش با
لحظه دیدار جسدی خونین و زخم خورده و یا جسمی کبود و دردمند را به چه چیز می توان شبیه دانست ؟
این خود جنایت است...

بخوانید دردهای مادرانی درد و خون دیده را:
حرفهای مادری از شهادت پسرش (شهید)
 حرفهای رنج آور مادر احمد نجاتی کارگر (شهید)
حرفهای مادر اشکان سهرابی (شهید)


عکس نوشت/مادر مجید توکلی


عکس نوشت:
شیراز،منزل مادر مجید توکلی،ساعت هفده و پنجاه و چهار دقیقه ،شنبه هشتم خرداد 89:
لحظه تماس مجید توکلی از زندان با مادرش.مجید در این تماس از انتقالش به بند عمومی و شکستن اعتصاب غذایش خبر داد.

به نقل از اینجا


توجیهی برای گاف تاریخی یک رهبر

امروز خبری منتشر شد در یکی از همین نیوزها (اینجا) که «چرا مقام معظم رهبری فردای انتخابات پیام دادند؟» و توضیح داده است که همه انتخابات های دیگر نیز چنین بوده است و در ادامه پیامهای دوره های پیشین را آورده است... اما به این نکته اشاره نکرده است که حتی اگر هم همیشه اینگونه بوده است، توجیه مناسبی برای یک کار غیر قانونی نیست.
جانبداری و اِعمال آن، اتفاقی بود که بعد از دوم خرداد و انتخابات دوره های بعدی، چاره ی عبور از مسیرهای سخت برای آیت الله خامنه ای بوده است. تا امروز نیز برگهای زیادی برای فرار از آنچه اکثریت مردم خواهانش بوده اند خرج شده است. آن پیام روز ۲۳ خرداد تنها نشانه ای بود از آنچه او و همراهانش برای حفظ حاکمیت برایش عزم جزم کرده بودند.
در روزهای بعد از پیام تبریک زودهنگام جانبدارانه ی آیت الله خامنه ای، بحث و گفتگو پیرامونش در میان جناح های داخلی نیز بسیار بود و عده ی بسیاری را به نماز جمعه ۲۹ خرداد کشاند تا شبهاتی که برایشان ایجاد شده بود روشن گردد. بحث ها پیرامون التزامشان به ولایت فقیه بود و این ها فقط شامل رای دهندگان به موسوی و کروبی نبود و بیشتر شامل رای های به محسن رضایی بود. ایشان را نیز شُک پیام تبریک گرفته بود. شاید گرفتن آمارش حداقل در این برهه از تاریخ دشوار باشد اما حتی بسیاری بودند که مرجع تقلیدشان را از آیت الله خامنه ای به دیگری تغییر دادند و البته این فقط شامل آن پیام نبود و روزهای بعدی و کشتارها و سرکوب ها آن تغییر را تشدید کرده بود.


پناهی را استقامتش و جنبش سبز آزاد کرد


جعفر پناهی با استقامت و ایستادگی خودش و جنبش سبز آزاد شد.
جنبش بارها نشان داده است که پتانسیل های بسیاری برای اعمال فشار و همراه کردن بسیاری حتی در خارج از کشور دارد. سبزها از شهرهای مختلف ایران تا اروپا و آمریکا فعالند و اثرگذار.

امروز پیروزی دیگری برای جنبش رقم خورد.


جعفر پناهی آزاد شد
۴ خرداد ۱۳۸۹
تحول سبز: جعفر پناهی به دستور بازپرس و تایید دادستان عمومی و انقلاب تهران با تودیع وثیقه از زندان آزاد شد.
به گزارش ایلنا،این کارگردان سینما با تودیع ۲۰۰ میلیون تومان وثیقه روز سه‌شنبه از زندان اوین آزاد شد.
این گزارش افزود: همچنین در پی تکمیل تحقیقات، پرونده اتهامی متهم یاد شده با صدور کیفرخواست به دادگاه انقلاب اسلامی تهران ارسال خواهد شد.



 نیک می دانیم حاکمان فعلی تبعیض های بسیاری را قائلند که نمونه های بارز آن را از همان روزهای مناظره و تبلیغات انتخاباتی دیدیم و از آن فرصت اضافه ای که به احمدی نژاد دادند و به دیگران ندادند و آن همه داستان های تبعیض آمیز بعد از انتخابات.
امروز خبری را دیدم که نشان از تبعیضی مبرهن در آن بود.
خبر این بود که:
"
برخورد پلیس با تجمع غيرقانوني در 22خرداد
سردار حسين ساجدي‌نيا در گفت‌وگو با خبرنگار ايلنا، تصريح كرد: هر تجمعي كه قانوني باشد پليس همكاري مي‌كند اما در تجمعات غيرقانوني چه در مواقع خاص و چه در ديگر روزهاي سال با تجمع غيرقانوني برخورد مي‌شود./ پليس بيدار و هوشيار است و حافظ نظم و امنيت در جامعه. (لینک خبر)
"
در لحظه، دو تصویر در ذهنم تجسم شد یکی آن تجمعی که با همراهی پلیس در کنار خانه کروبی انجام شد (اینجا) و
دیگری تجمعی در پشت سالنی برگزار شد که چند روز پیش محمد علی ابطحی (اینجا و اینجا)  در آن جا بود و
هر دو تجمع سرانجام به حمله منجر شد یکی به خانه کروبی و دیگری به خود ابطحی و ماشینش.
این تجمع ها چگونه مجوز می گیرند؟ این تجمعات از سوی چه نهاد هایی حمایت می شوند؟ چرا یک بار و حتی یک بار در طول این سی سال برای نمونه حتی با یک نمونه از این تجمعات برخورد نشده است و عده ای را برای قانون شکنی بازداشت و محاکمه نکرده اند؟ البته پاسخ این پرسش ها را نیک می دانیم و آنچه مسلم است مجوزی برای راهپیمایی ۲۲ خرداد در کار نخواهد بود.

به یاد می آورم نمایشگاه کتابی بود در زمانه خوشوقتی مطبوعات و کتاب ها. از این دست جلسات پرسش و پاسخ بسیار بود در گوشه و کنار و یکی بود با حضور خانیکی،‌ حسین شریعتمداری، جلایی پور و دیگری در خاطرم نیست. آنگاه که نوبتی دوباره به جلایی پور رسید به شکلی هماهنگ عده ای که بیشترشان خانم هایی با چادر بودند ناگهان با پلاکارد هایی وارد سالن شدند و مجلسی برهم زدن قصد کرده بودند و شریعتمداری خنده ای داشت بر لب از سر خرسندی. خلاصه آنکه فریاد برآوردند بر جلایی پور که در حرفهایت به زنان چادری و پوشش آنها توهین کرده ای و ... و جلایی پور جواب داد که دخترم و هم همسرم چادر بر سر می کنند و چگونه می توانم به آنان توهین کنم و ...
در این ۳۰ سال یاد گرفته اند جمع شوند و تجمعی بر پا دارند بی هیچ قانون و مجوزی و حتی شاید شرکت کنندگانش از موضوعیت تجمعشان آگاه نیستند و به دستوری می آیند و به دستور جمع می کنند بساط را. اما تاب و تحمل تجمعی مشابه را ندارند و آن را به گرفتن مجوز، شرط برگزاری می دهند و هیچگاه مجوزی صادر نخواهند نمود مگر آنکه اتفاقی بیفتد تاریخی...